این پاییز هم

تمام نمی شود دردم میرود و باز می آید این پاییز هم...

23:30 , جمعه دهم شهریور ۱۳۹۶ , سایا تلویزیون تماشا کردم و کمی خندیدم. خندوانه بود. وسط هایش به چاق شدنم فکر کردم که ناراحت کننده بود، این رامبد جوان را هروقت میبینم یادم می افتد که چاق شده ام. بهش حسودی ام می شود، چاق شده و خوشحال است. به این فکر نمی کند که وای حالا چه خاکی به سر بریزم که لاغر شوم. من هم فکر نمی کنم. اما این کجا و آن کجا؟ بابا نان تازه آورد. یک نفس عمیق حسر این پاییز هم...ادامه مطلب

2:18 , یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ , سایا ستاره ها چشمک می زنند. هرزه ها، به عالم و آدم چشمک می زنند. هیچی هم نیستند، فقط قر و قمیش بلدند. ماه که نباشد همه جا ظلمات محض است. ستاره ها خر کی باشند؟ این نقطه های احمقانه ی به درد نخور، فقط به درد گم و گور کردن یک مشت جوانک ابله عاشق پیشه در هپروتِ اعلا می خورند. دلم می خواهد آتششان بزنم، همچین که کل آسمان گر بگیرد و داغ شود مثل این پاییز هم...ادامه مطلب

1:55 , شنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۶ , سایا وقتی باد عصبانی پرده ها را بالا و پایین می برد و به در و پنجره می کوبد یعنی دارد حساب کار را می دهد دستت، یعنی چه بخواهی چه نخواهی پاییز زرد و نارنجی را روی کولش سوار کرده و دارد می آورد تا آوار کند روی سرت. یعنی برگ ها خواهند ریخت و کف پیاده رو ها را فرش خواهند کرد و خش خش زیر پای عابرها صدا خواهند کرد و برای اینکه دست عشقت را بگیری و ر این پاییز هم...ادامه مطلب